غزلي زيبا از پانته آ صفائي

 

قلم به دست گرفتم شروع باران را

درخت‌هاي خيابان خيس و عريان را

قلم به دست گرفتم، غروب آمد و مه

بنفش كرد سراپاي اين خيابان را

و مه براي خيابان لباس تنگي بود

كه مي‌شد از پشتش كل "سبزه ميدان" را-

به راحتي به تماشا نشست و تخمه شكست

و فكر كرد: «اگر مهر ماه و آبان را-

تمام وقت مسافركشي كني شايد

براي مرضيه آن كفش‌هاي ارزان را...»

و مه براي خيابان لباس تنگي بود

كه تيتر مضحك امروز صبح كيهان را-

نمي‌توانست پنهان كند، و من يك آن

خيال كردم آن چشم‌هاي گريان را...

و مي‌شد از وسط مه قدم‌زنان رد شد

و فكر كرد: «خيابان "سد علي‌خان" را-

كه گفته است كه چون خنجري فرو بكنند

درست در كمر "چار باغ عباسي" ؟...»

..................................................................

صداي راديو كه هي "سلام تهران" را-

شبيه مته به مغزت فرو كند، آن‌وقت

سي‌وسه پل كه ترك مي‌خورد تو مي‌شكني!

تو آه مي‌كشي اين شهر، اين خيابان را...

نگاه كن چقدر اصفهان شكسته شده‌است!

نگاه كن چقدر سرزمينم ايران را! ...

*

قلم به دست گرفتم دوباره خير سرم

كه لحظه‌هاي دل‌انگيز اين زمستان را...

مرا و بغض فرو‌خوردهً مرا ول كن!

بخوان ترانه، بخوان شعر "باز باران" را...

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392 | 13:42 | نویسنده : خاموش |